دیوانه بازی

آن من دیوانه ی عاصی در درونم های و هو می کر د.....مشت بر دیوار ها می کوفت روزنی را جستجو می کرد....

دیوانه بازی

آن من دیوانه ی عاصی در درونم های و هو می کر د.....مشت بر دیوار ها می کوفت روزنی را جستجو می کرد....

لعنت!

لعنت به همه ی شانسهای زندگی نا پاکم.... 

لعنت به من که پر از کینه و حرص ام... 

لعنت به تو که ناخونده وارد زندگیم شدی... 

لعنت به خودم ، خود خودم ، که نمیدونم کجای این جهانم وسهمم چیه.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهرداد پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ http://boudan.blogsky.com

قشنگی زمان و گذر اون به لحظه های سراسر به رنگ آشناییه که ناخونده و بی آنکه بپرسه کجای هستیه به سمتی میره که ما با دنیایی از حرص داشتن نابترین ها انتظارش رو می کشیم، انتظار ثانیه ای با طعم پاکی و اکندگی از شانسهای هیجان انگیز، ثانیه هایی که به همه بدبختیا ل ع ن ت می فرستن و به سمت ما میان و افقی دور رو نشون می دن که محو و خواستنیه.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد