دیوانه بازی

آن من دیوانه ی عاصی در درونم های و هو می کر د.....مشت بر دیوار ها می کوفت روزنی را جستجو می کرد....

دیوانه بازی

آن من دیوانه ی عاصی در درونم های و هو می کر د.....مشت بر دیوار ها می کوفت روزنی را جستجو می کرد....

!

اصن یه حس خوبی داره! 

این نظرهای عجیب داغون و سخت مهم...

دوستانی که نظر داده بودن خیلی ممنون! دوستون دارم ولی اخه این چه اسمایی بود!  

اسمایی از قبیل:
:دی 

:d
کرم 

sam 

man  

لازم به ذکره که 4 نفر تا حالا گفتن اون :دی ما بودیم!الله اعلم...

خیلیییییییی خوبه راضیم ازتون:دی!
نظرات کلن تایید نمیشن 

 

بی ربط نوشت:: عاشق قالب وبلاگم به خاطر اون قفس خالیش! کیفور میشم وقتی میبینمش!

دوست!


چند روزی هست که میون ادمای خوب و خوبی های دوست داشتنی ادم ها غرقم انگار که خیلی ها رو اولین باره که می بینم....احتمالا وقتشه که بیشتر توجه کنم به همه ی این خوبی ها.  

  

هم اتاقی ها انسان هایی (!)عجیب هستند نمیشه درکشون کرد و همیشه اون فاصله اون مرز باید باشه  بعضی وقتا نمیذارن نفس هم بکشی ، خیلی وقتا بهترین  خاطره های دنیا رو می سازن!

کلا خوابگاه  یه زندگیه! (مثل زندگی که درون زندگی می خزد...) 

همینجوری نوشت: مفتخرم که اعلام کنم بخش عظیمی از مشکلاتم با تخت بالا حل شده!

بیش از اینها ، آه ، آری

بیش از اینها میتوان خاموش ماند

میتوان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ ، بر قالی

در خطی موهوم ، بر دیوار

میتوان با پنجه های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران تند میبارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده زیر یک طاقی

گاری فرسوده ای میدان خالی را

با شتابی پرهیاهو ترک میگوید

میتوان بر جای باقی ماند

در کنار پرده ، اما کور ، اما کر

میتوان فریاد زد

با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه

" دوست میدارم "

میتوان در بازوان چیرهء یک مرد

ماده ای زیبا و سالم بود

با تنی چون سفرهء چرمین

با دو پستان درشت سخت

میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد

عصمت یک عشق را آلود

میتوان با زیرکی تحقیر کرد

هر معمای شگفتی را

میتوان تنها به حل جدولی پرداخت

میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت

پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف

میتوان یک عمر زانو زد

با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد

میتوان در گور مجهولی خدا را دید

میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت

میتوان در حجره های مسجدی پوسید

چون زیارتنامه خوانی پیر

میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب

حاصلی پیوسته یکسان داشت

میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش

دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت

میتوان چون آب در گودال خود خشکید

میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم

مثل یک عکس سیاه مضحک فوری

در ته صندوق مخفی کرد

میتوان در قاب خالی ماندهء یک روز

نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت

میتوان باصورتک ها رخنهء دیوار را پوشاند

میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت

میتوان همچون عروسک های کوکی بود

با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید

میتوان در جعبه ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سالها در لابلای تور و پولک خفت

میتوان با هر فشار هرزهء دستی

بی سبب فریاد کرد و گفت

" آه ، من بسیار خوشبختم " 

 

دانلود! 

 

خودم نوشت::  فروغ رو دوست دارم...بی هیچ دلیل....به خاطر شجاعتش تحسینش میکنم و تابو شکنی هاشو می پسندم.... 

دوستان(!) انتخاب این شعر دلیل خاص  داره ولی لزوما که نباید توضیح داد(.)  

  

 

ری نمود:: 

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم.....        به طاقتی که ندارم کدام بار کشم... 

 

پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست.... 

 

ری! 

ری! 

بیا بیا 

2باره  

3باره 

 بخونیم :::::: شیدا شدم ...شیدا شدم.... 

 

به خاطرش (!) یه دنیا ممنونتم....  (میدونم که نمیدونی...) 

 

لعنت!

لعنت به همه ی شانسهای زندگی نا پاکم.... 

لعنت به من که پر از کینه و حرص ام... 

لعنت به تو که ناخونده وارد زندگیم شدی... 

لعنت به خودم ، خود خودم ، که نمیدونم کجای این جهانم وسهمم چیه.