!نـمـ ـی
دانـم
سـیـگـار مـیکـشـم یـا حـسـرتــــــــــ ـ ـ
نـبـودنـت را
ریـه هـایـم را پـر از دود مـیـکـنـم یـا پـر از
آه رفـتـنـت
نـمـی دانـم تـو را دود مـیکـنـم
یـا خـاطـراتـت را!
اصـلـا چـه فـرقـــی مـیـکـنـد ؟!
تـو رفـتـه ای و مـن......
سـیـگـار و حـسـرت و آه را بـاهـم
مـیـکـشـم
پی نوشت:هوس سیگار دارم این روزها....
سیگار و کناره ی پنجره ی اتاق و تاریکی و سوسوی محو و پنهان شده ی ستاره های بی رمق تو عمق تاری شب و دودی که از بالا با حیرت خیره شده بهت و ...
پس بنوشت: توی قرصات چیز ه؟